به گزارش قدس آنلاین، «سکینه» بانوی افغانستانی است که سالها ساکن کاشان در استان اصفهان بوده است اما «عشق» سروکارش را به مسلمانخانه رضا(ع) میاندازد تا او هم مسلمانِ یک سالهی آستان رضا(ع) شود.
گفتوگو با او را از علت علاقهمندیاش به اسلام شروع میکنم و جواب میدهد: من قبل از اینکه وارد دین اسلام شوم در خصوص آن تحقیق کردم، پدر و مادر من مسلمان و شیعه بودند آنها به من اجازه دادند دینم را خودم انتخاب کنم، من مسیحیت را انتخاب کردم اما در خصوص اسلام همچنان تحقیق میکردم و دوستان مسلمان بسیاری داشتم اما نیازی نداشتم که وارد دین اسلام شوم چرا که به نظرم افراطیگری بسیاری انجام میشد نه آنچه در قرآن نوشته شده است.
نبش قبر علی اصغر(ع) و تلنگری برای ورود به اسلام
ماجرای تلنگری که برای ورودش به دین اسلام رخ داده بود را در حالی که متاثر شده بود برایم اینگونه بازگو میکرد: ۶ سال پیش در شب شهادت حضرت رقیه(س) روضه خوانی در یکی از حسینیههای کاشان واقعه عاشورا را کاملا شفاف و با دید بصیرت گرایانه برای افراد توضیح میداد من هم آنجا بودم. او میگفت چه اتفاقاتی برای خاندان ابی عبدالله(ع) رخ داده است. من از واقعهای که برای حضرت علی اصغر(ع) به وجود آمده بود بیاطلاع بودم اما آن روضه خوان گفت وقتی تیر به گلویش زدند و او را پشت خیمهها دفن کردند، دشمن او را نبش قبر کرد، سرش را از تنش جدا کرد و سرش را روی نیزه بردند.
او از بیتوجهی برخی مداحان به آگاهی بخشی برای قشر جوان گلایه میکند و میگوید: من همیشه فکر میکردم اینها همه یک سری خرافات بیشتر نیست اما این واقعه را که متوجه شدم دلم لرزید به امام حسین(ع) گفتم میخواهم به کربلا بیایم تا تو را بشناسم. مطمئن بودم اگر من بچهای داشتم که با او اینگونه برخورد میکردند در جا سکته میکردم و میمردم، به امام حسین(ع) گفتم من را دعوت کن تا به کربلا بیایم.
این بانوی تازه مسلمان شده بیان میکند: در آن برهه پولی نداشتم برادرم هم بیمار بود، با یکی از همکارانم در مشهد تماس گرفتم که برو و برای برادر بیمار من در حرم امام رضا(ع) دعا کن گفت میخواهی بلیت بگیرم خودت به مشهد بیایی و خودت دعا کنی؟ اما این صحبت تلفنی در محل کارم سبب اخراج و بیکاریام شد. یک هفته بعد این فرد مشهدی در یکی از فروشگاهها، کمک هزینه سفر مشهد به کربلا را برنده شد، او گفت بیا تو به جای من برو گفتم من پاسپورت ندارم و ایران به من اجازه خروج نمیدهد خودتان بروید و برای من دعا کنید.
وی ادامه میدهد: ماه صفر که این مسئله روضه علی اصغر(ع) پیش آمد من دوباره با مشتری خودم تماس گرفتم گفتم یادت هست برای کربلا گفتی، حالا این پول را بده تا به کربلا بروم او ۳۰۰ هزار تومان به من داد و بدون پاسپورت از مرز مهران خارج شدم و به کربلا رفتم. معتقدم من را همان مادر حضرت علی اصغر(ع) از مرز رد کردند. با ذکر «یا رباب» «یا رباب» از مرز عبور کردم با اینکه اعتقادی نداشتم اما خواستم کمکم کند و به عنوان یک مادر، غریبی بچهاش را درک کنم.
این بانوی تازه مسلمان شده در شرح سفرش به کربلا میگوید: رفتم و از مرز رد شدم و همچنان مات و مبهوت بودم. هیچ لوازم آرایشی با خودم نبرده بودم، یک کیسه خواب و یک کوله به همراه داشتم. از مسلمان و شیعه هم میترسیدم. رفتم و به نجف رسیدم، آنجا یک خانمی که زنان ایرانی را به اعراب میفروخت در سرویس بهداشتیهای حرم امام علی(ع) به من قرص روانگردان داد. تازه در کربلا متوجه فکر پلید وعمل شومی که او در سر داشت؛ شدم.
در حالی که صدای لرزانش را از پشت تلفن میشنوم که مشغول اشک ریختن است، برایم توضیح میدهد که ۱۰ سال با دردی دست و پنجه نرم میکرده که هیچگاه راهی برای درمانش نیافته اما با خوردن آن قرص که رونگردان بوده در حرم حضرت عباس (ع) بیهوش میشود و پس از مدتی که به هوش میآید دیگر هیچ دردی احساس نمیکرده و این مسئله را لطف و عنایت حضرت عباس(ع) میداند.
وی میگوید: مقصد بعدی خیمهگاه امام حسین(ع) بود پس از زیارت به خیمهگاه حضرت زینب(س) رفتیم آن زنی که برای من فکر پلیدی داشت هنوز هم با من همراه بود. در خیمهگاه حضرت زینب(س) به ایشان گفتم «خانم اگر مادرت حضرت زهرا(س) است اگر این دو بزرگوار برادران تو هستند و به ناحق شهید شدید من را از دست این زن نجات بده، من برای شناخت شما به اینجا آمدم نه خودفروشی، من را نجاتم بدهید.» باورتان نمیشود اما در کمتر از دو ساعت آن زن از زندگی من محو شد.
این بانوی تازه مسلمان شده با بیان اینکه قرار بود طی چند روز از کربلا برگردم اما ۲۰ روز در کربلا ماندگار شدم، اظهار میکند: آرزوی این را داشتم به کربلا بروم و بدانم چه چیزی رخ داده، کربلا را دیدم و حقیقت آن را درک کردم.
وی خاطر نشان میکند: در کربلا که بودم برای زیارت امام رضا(ع) دعا کردم گفتم اگر زیارت من قبول است کاری کن من به زیارت امام رضا(ع) بروم چرا که دلتنگ او هستم. این آرزوی من هم مستجاب شد، به مشهد آمدم زیارت هم کردم اما در یکی از پارکهای آبی مشهد، خانمی روی صورت من پرید و از گردن به پایین فلج شدم. روزهایی که در بیمارستان بستری بود با ایام فاطمیه مصادف بود با همان حالت احتضار و دلیشکسته به امام رضا(ع) گفتم فرزند آن مادر نیستی اگر من را شفا ندهی و از این در با پای خودم بیرون نروم. با ایشان دوستانه اما غیرتمندانه صحبت کردم سپس با عنایت ایشان و لطف خدا شفا گرفتم.
درد و دلهای دختر مسیحی با امام رضا
این بانوی تازه مسلمان با بیان اینکه در طول این مدت هنوز مسلمان نشده بودم، میگوید: پس از آن ماجرا یک سال و هشت ماه مدام به حرم میآمدم، در صحن اسماعیل طلا (صحن انقلاب) با امام رضا(ع) درد و دل میکردم حرفهایم را به او میگفتم، نبات متبرک یا غذا میگرفتم و به منزل خالهام میرفتم یک سال و هشت ماه سر سفره علی ابن موسی الرضا(ع) بودم به همه آنچه میخواستم رسیدم. دوباره به کاشان برگشتم زندگیام کاملا متفاوت و متحول شد ماه رمضان آن سال روزه گرفتم، احیا گرفتم، چادر سر کردم اما شیعه نبودم و مسلمان نشده بودم.
وی میگوید: سال گذشته عاشق یک پسر مسلمان شدم، نمیدانستم باید در مسیحیت بمانم یا مسلمان شوم چرا که این مرد نمونه کامل یک انسان مسلمان واقعی بود، قسم نمیخورد، دروغ نمیگفت، یک دیندار درست وحسابی بود من شیعه بودن حقیقی را پیدا کرده بودم.
میخواهم جزو آدمهای امام رضا(ع) باشم
این بانوی تازه مسلمان ادامه میدهد: بدون آنکه به او بگویم، رفتم حرم امام رضا(ع) و به قسمت زائران غیر ایرانی مراجعه کردم گفتم من بیش از ۱۰هزار بار به حرم آمدم و رفتم ولی حالا خواهش میکنم کاری کنید که اگر زیارت میکنم شیعه زیارت کنم و جزو آدمهای دار و دسته علی ابن موسی الرضا(ع) شوم. آنجا کمکم کردند شهادتین را بگویم و اکنون بیش از یک سال است که به دنیا آمدم.
وی از لطف و عنایت خدا به بندههایش میگوید و میافزاید: بالاتر از هرچیزی خداست او هیچ گاه دیر نمیکند. تا خدا نخواهد هیچ بندهای به سمت او حرکت نمیکند و تا خدا نخواهد دست هیچ بندهای را نمیگیرد و اگر خدا دستی را بگیرد هیچ گاه او را رها نمیکند خدا آبروی هیچ انسانی را نمیبرد.
به او میگویم پس به نوعی ابتدا با تمام وجود این راه را درک کردید و سپس تصمیم قطعی را گرفتید و او ادامه میدهد: بله، اول باید بدانی به کجا میروی باید مسیر را بشناسی و سپس قدم بزنی. کوهنوردان تعداد قدمهایشان را میشمارند و به مسیر کاملا آگاه هستند. لذت قله به شکست دادن آن است اکنون من بالای قله هستم.
از تفاوت شخصیت و رفتارش قبل و بعد از اسلام آوردنش میپرسم که او میگوید: درخصوص من تفاوتی از این جهت ایجاد نشد در مسیحی بودن، مسلمان بودن و داشتن هر آیینی اگر توانستی و به کسی کمک کردی و به رویش نیاوردی یعنی تو با خدا هستی.
میپرسم با این ماجرای پر پیچ و خمی که برای مسلمان شدن طی کردید اکنون به کدام یک از ائمه ارادت بیشتری دارید که میگوید: در خانه همه معصومین و آقازادهها نمیروم. با امام رضا(ع) عشق میکنم و شماره حرم را به نام «عشق جانم» ذخیره کردم. در خانه حضرت زهرا(س) میروم آنجا که بروی همه دست به سینه هستند.
انگار به یک باره با این سوال او را مهمان دلتنگی عمیقی کردم که بغضش میترکد و میگوید: دلم برای امام رضا(ع) بسیار تنگ شده است.
میگویند چرا مسلمان شدی!؟
از بیمهری ها و نامردمیها هم دلی پر درد دارد و میگوید: کسانی که میدانند دینم را تغییر دادم شماتتم میکنند و میگویند «اکنون که همه از اسلام فراری هستند تو مسلمان شدی!؟» ولی نمیدانند اینجا چه خبر است. تمام دنیا اگر زیر و رو شود از راهی که رفتم هرگز برنمیگردم و از آن ناامید نمیشوم. قرار است برای اقامت به یک کشور خارجی بروم مادرم نگران تغییر دوباره من است. وقتی زغالی بماند به الماس تبدیل میشود من الماس زندگیام را پیدا کردم و اکنون نمیتوانم به زغال قانع باشم برای همین هیچگاه از اسلام باز نمیگردم.
این بانوی تازه مسلمان میگوید: برای سلامت امام زمان(عج) از سوی امام رضا(ع) صدقه میدهم برای اینکه پذیرفته شوم. شاید بنده خوبی نباشم، شاید حق الناس گردنم باشد ولی اگر خدا و ائمه نبودند معلوم نبود من چگونه بودم اگر خدا من را از درگاه خود براند من جایی را ندارم بروم. نه در کلیسا و نه در مسجد آرام نمیشوم اما زمانی که پایم را در صحن امام رضا(ع) میگذارم از همه دنیا فارغ میشوم هیچی از او نمیخواهم فقط میگویم «امام رضا(ع)! ممنون که با من رفیق هستی». من همیشه روزیخوار این سفره هستم، نبات و نمک متبرک، غذای حضرتی همیشه نصیب من میشود حتی آب نطلبیده هم در حرم گرفتهام، از خودش میخواهم که زیارت بدون اذیت و آزاری برای من فراهم کند و این رخ میدهد.
طواف دور حرم شمس الشموس
از احساسش به امام رضا(ع) میگوید و ادامه میدهد: وقتی انسان یک آقای مهربان دارد بخشندگی را از آن یاد میگیرد. شاید به خورشید آسمان کمی نزدیک شویم ذوب شویم اما قشنگ ترین احساس من مربوط به خیابان طبرسی مشهد است جایی که دو خورشید را همزمان در یک قاب میبینم. خورشیدی در آسمان و یک خورشید روی زمین. بارها شده یک تاکسی دربست گرفتم و دور تا دور حرم بارها و بارها خرچیدم، من عاشق این کار هستم.
او برایم از دوستانش میگوید از کسانی که روزهایی همیشه برای خوشگذرانی همراه او بودند اما بعد از مسلمان شدن او را رها کردند اما دوستان مسلمانی هم دارد که اتفاقا در حرم امام رضا(علیه السلام) با آنها آشنا شده، در این خصوص میگوید: بسیاری از دوستانم نمیدانستند من مسیحی هستم اما بعد از مسلمان شدنم آنها بسیار خوشحال شدند با بسیاری از آنها در حرم مطهر رضوی آشنا شده بودم. من دینم را برای خودم میدانم هر دینی برای خودش قابل احترام است اما وهابیت و بهائیت را نمیتوان بخشید دو فرقه گمراه هستند و من آنها را درک نمیکنم.
در میان بازگو کردن این ماجراها به ارادتش به شهدا هم اشاره میکند از بیمهری ۱۲ سال قبلش نسبت به سیدها و حضور اتفاقیاش بر سر مزار یک شهید سید میگوید و رفاقت با شهیدی که همچون یک برادر برایش قابل احترام است و به مکانی برای رفع ناراحتیهایش بدل شده است.
او که اکنون تمام زندگیاش را مدیون عنایت خدا و اولیای خدا میداند میگوید: شهید برونسی ارادت خاصی به حضرت زهرا(س) دارند اما من اصلا ایشان را نمیشناختم. زمانی که روی تخت بیمارستان بودم، در همان حالت بیماری ناخودآگاه نام شهید برونسی به زبانم آمد. پرسوجو کردم دیدم مزارش در مشهد است با همان آتل گردن و ویلچر سر مزارش رفتم و این مسئله از نظر من عنایتی از سوی حضرت زهرا(س) و شهدا بود.
باید زودتر از این مسلمان میشدم
در آخر میگوید: من از خیلی سال قبل باید به دین اسلام میآمدم. سال ۸۸ بهطور ویژه به حرم دعوت شدم، تولد امام رضا(ع) بود دوستانم گفتند فلان جا پارتی است بیا برویم اما من نرفتم و با حرم تماس گرفتم گفتم من اهل افغانستان هستم پول ندارم و میخواهم به حرم بیایم مرا به طور ویژه دعوت کردند به طور خاص زیارت کردم، ناهار و صبحانه میهمان حرم بودم حتی عیدی هم دریافت کردم. از سال ۸۸ بیش از ۱۰ سال است و من بیش از ۱۰ هزار بار به مشهد آمدم و سال ۹۸ قسمت شد روزی خوار واقعی امام رضا(ع) باشم و مسلمان شوم.
منبع: فارس
انتهای پیام/
نظر شما