بارها گفتهایم اما شاید کمتر از حمایت و نقش مهم زنان پشت جبهه در دفاع مقدس گفته باشیم. «فاطمه شعبانی» متولد ۴۸ در روستای ویرانی مشهد یکی از همان بانوانی است که سالهای نوجوانی تا پایان جنگ در پشتیبانی جبهه حاضر بود. او سختیهای بسیاری را در آن دوران به جان خرید و ماند.
از نهضت تا پشتیبانی پشت جبهه
برای گفتوگو به خانه قدیمی او میروم. او میگوید: در روستای ویرانی زمانی که هنوز ویلاها ساخته نشده بود، به دنیا آمده است. در سال ۵۹ با نهضت سوادآموزی آشنا میشود و سیکلش را میگیرد و همین آشنایی با نهضت سبب کار برای پشت جبهه، یادگیری قرآن و برگزاری جلسات دخترانه قرآن و تفسیر به همت او میشود. سالها پس از ازدواج به عشق خادمی در حرم امام رئوف، دیپلمش را میگیرد و با وجود پیشنهاد برای ادامه تحصیل و مامایی در بهداری روستا او همچنان به کارهای جهادی ادامه میدهد.
فاطمه شعبانی این گونه روایت میکند: آن زمان برای تشییع شهدا و راهپیماییها با چند نفر از خانمهای روستا میآمدم تا میدان شهدا. سال اول جنگ صندوقی داشتیم که برای کمک به جبهه همه اهالی ۵ قران تا یک تومان داخل آن میانداختند، نزدیک عید حدود ۳ هزار تومان شد، با چند خانم دیگر به مشهد آمدیم تا آجیل خشک و کتاب کوچک توسل بخریم. آنها را بستهبندی کردیم و در کارتن چیدیم و به نام جلسات دوره قرآن فاطمه شعبانی از ویرانی برای کمک به جبهه تحویل مسجد بناها دادیم. بعدها آدرس انبار قدس و مسجد امام صادق(ع) را پیدا کردم. آن زمان همه بستهبندیهای پوشاک و خوراک برای جبهه از آنجا فرستاده میشد. عدهای مشغول جدا کردن لباسها بودند، تعدادی در حال بافت لباس با کاموا، عدهای مشغول شکستن گردو و... بودند. آنجا با خانم فیضی، مسئول بانوان آشنا شدم. چون رفت و آمدمان سخت بود پیشنهاد دادم برای همکاری کارها را در مسجد روستایمان انجام بدهم. عکس و امضا دادم و مسئولیت را قبول کردم .
نوای آهنگران، رمز دعوت
او از روزهای پرتلاش برای جدیتر کار کردن که ابتدا در مسجد کوچک (علیاصغر) و سپس در مسجد جامع روستا که هر روز از ساعت ۴ تا ۵ روضه بود، برایم تعریف میکند و میگوید: قرارمان برای کمکهای پشت جبهه این بود که وقتی نوای آهنگران از پشت بلندگو پخش شود، یعنی کارهای پشت جبهه داریم و مردم خودجوش میآمدند.
خانم شعبانی با شور و حال همان روزها میگوید: بعضی از باغداران میوه میآوردند تا برای رزمندهها مربا درست کنیم، یا باغدار دیگری بانی میشد گوجهفرنگی میآورد و یک ماه رب برای جبهه را در دیگهای مسی بزرگ با آتش درست میکردیم. از سختیهای کار که میپرسم، میگوید: آن زمان آب لولهکشی، گاز، برق و تلفن نبود، برای آنکه با انبار قدس تماس بگیرم که بستهبندی تمام شده است یک بار باید با خرج خودم به شاندیز میرفتم تا تماس میگرفتم . او درباره همدلیهای آن زمان تعریف میکند: از سال ۶۱ تا ۶۷ این رویه ادامه داشت؛ شبهای چهارشنبه و جمعه به منازل رزمندههای روستایمان برای خواندن دعا، نوحه و روضه میرفتم. شبهایی که اعلام میشد عملیات نزدیک است، چادرمان را به گردنمان میبستیم و با تعدادی از خانمها با فرغون دور روستا میرفتیم و هر کسی در حد توانش کمک میآورد؛ یک صابون، یک پودر لباسشویی، نصف قند، یک کیلو گندم و... .
او درباره نامههایی که به همراه سایر کمکها برای رزمندگان فرستاده میشد، بیان میدارد: مینوشتیم سلام و خسته نباشین شما اگرچه در خط مقدم هستید اما ما هم همیشه پشت جبهه دعاگوی شما هستیم و... برایشان میفرستادیم و آنها هم جواب نامهها را به آدرس روستا برایمان میفرستادند و از تلاشهای ما که سبب دلگرمی آنها در سختی روز و شبهای جنگ میشد، تشکر میکردند.
از او راجع به فعالیتهای پس از پایان دفاع مقدس میپرسم که توضیح میدهد: کار جهادی پایانی ندارد... .
نظر شما