تحولات منطقه

راه‌پایم به جمع تعزیه‌خوان‌ها هم باز شده بود. از خیلی سال جلوتر، اول مُحرم اسبم را بهشان می‌دادم، ولی مرامم که عوض شد، خودم هم بیشتر باهاشان دمخور شدم. کم‌کم شروع کردم یاد گرفتن شعرهایشان. جوری که متوجه علاقه‌ام شدند. گفتند: «قیافه‌ات هم به مخالف‌خون‌ها می‌خوره»؛ یعنی به سپاهِ مقابل امام(ع).

گفتند: می‌توانی حر تعزیه باشی
زمان مطالعه: ۱ دقیقه

من از یک جر و بحث خانوادگی به این‌ور، زندگی‌ام از این‌رو به آن‌رو شد. تا ده سال پیش، عروسی‌های روستای خودمان و دهات‌های اطراف را رقصِ من گرم می‌کرد، ولی از شبِ دعوا با داداش بزرگم بود که ورق زندگی‌ام برگشت. بهش گفته بودند «علی‌ مواد می‌کشه، توی عروسی‌ها عرق می‌خوره و ...»؛ از این حرف‌های دروغ که من هیچ‌وقت اهلش نبوده‌ام. داداشم کلی سروصدا کرد با من. هر چی هم توضیح می‌دادم، قبول نمی‌کرد. جوری که فکر کردم همین‌ها را اگر مردم بشنوند، لابد باید زندگی‌ام را جمع کنم و بروم یک جای دیگر. پیش خودم گفتم مردم از این به بعد، یک استکان آب هم دستِ منِ کارگر نمی‌دهند. نشستم هی به همین چیزها فکر کردم. هی فکر و خیال، هی فکر وخیال... تا اینکه بالاخره افسردگی گرفتم. به خودم آمد و دیدم جدی جدی دارم به این فکر می‌کنم که یک بلایی سر خودم بیاورم و خودم را خلاص کنم.
همین فکرها ولی تلنگری هم شد برای من. حرف‌های پشت سر را که دیدم، بی‌خیالِ عروسی‌ها شدم. سوای این، کم‌کم مرامم را عوض کردم. کم‌کم نمازخوان شدم. سعی کردم برگردم توی خط امام حسین(ع). هر کسی هم گفت «عروسی»، گفتم: «دیگه نمی‌رقصم...»  
حالا وسط همه این ماجراها، راه‌پایم به جمع تعزیه‌خوان‌ها هم باز شد. از خیلی سال جلوتر، اول مُحرم اسبم را بهشان می‌دادم، ولی مرامم که عوض شد، خودم هم بیشتر باهاشان دمخور شدم. کم‌کم شروع کردم یاد گرفتن شعرهایشان. جوری که متوجه علاقه‌ام شدند. گفتند: «قیافه‌ات هم به مخالف‌خون‌ها می‌خوره»؛ یعنی به سپاهِ مقابل امام(ع). من هم پی‌اش را گرفتم و یک سال تمرین کردم؛ یک سالِ تمام. تهش گفتم: «من سال بعد چه نقشی بخوانم؟» استاد عبدی* گفتند: «یک نقشی هست که بهت می‌خوره.» گفتم: «چه نقشی؟» گفتند: «حُر ابن یزید ریاحی». همین هم شد که از نُه سال پیش «حُر»خوانِ تعزیه‌ها شده‌ام.

* متن بالا، برش‌هایی است از روایت «اهالی حرم»؛ روایتی که در میانه صحن‌ها و رواق‌های حرم مطهر امام رضا(ع) ضبط شده و در هر نوبت آن، یکی از زائران، قصه زندگی‌اش را تعریف می‌کند. این روایت، روایت زندگی «علی ایران»، تعزیه‌خوان اهل روستای صمدیه نیشابور است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.