جمشیدی پس از چند دهه داستاننویسی، سبک نوشتاری خاصی دارد. داستانهای او حول موضوعهای مذهبی، دفاعمقدس و مسائل اجتماعی خلق شدهاند.
سفرنامهجن، گمشدگی، تیغ و تاج، یادداشتهای یک تروریست، بوفاری ۴، سمندر، شنیدن آوازهای مغولی، لغات میغ، وقایعنگاری یک زندیق، شب رنج موسی و بازیافتههای شهر دلتنگ، بخشی از آثار این نویسنده هستند.
وی که طراح اقتباس از ادبیات برای سینما در بنیاد سینمایی فارابی است، داور چندین جشنواره داستان و فیلمنامهنویسی هم بوده است.
رمانهای وقت نیایش ماهیها، لغاتمیغ، سوناتعدن، خودنوشت و بوفاری ۴ ، نامزدهای دریافت جوایز ادبی بودهاند.
جمشیدی در دو کتاب اخیرش به فاجعه حمله به مسجد گوهرشاد پرداخته است. رمان «همهچیز درباره نهال، دختر طرخان» به تازگی توسط انتشارات «راهیار» منتشر و راهی بازار کتاب شده که بنمایهاش، شرح شاعرانگی «نهال» و مواجهه او با هجوم عوامل رضاشاه به مسجد گوهرشاد در اتفاقات مربوط به کشف حجاب رضاخانی است. گفتوگوی ما را با این نویسنده بخوانید.
چه شد که رمان «همهچیز درباره نهال، دختر طرخان» را نوشتید و خواستید در بستر داستان به ماجرای مسجد گوهرشاد اشاره کنید؟
من مثل همه ایرانیها یکی از ارادتمندان آستان مقدس امامرضا(ع) هستم و پیش از کرونا هر ساله و به طور مرتب به پابوسی آستان حضرت میآمدم، ضمن اینکه در انتشارات «بهنشر» چندین داستان چاپ کردهام، مثل رؤیای آقتاریم، دشتیاغیها، سفرنامه جن و... .
از جوانی علاقه داشتم در این حوزه کاری انجام بدهم و همچنان این علاقهمندی در من هست. اگر ارگانی درخواست داشته باشد دوست دارم باز هم کارهایی در این زمینه انجام بدهم. اگر این دو رمانم بازخورد خوبی داشته باشد، کارهای دیگری با موضوع امامرضا(ع) خواهم داشت، ولی حمایتها کارها را سرعت میبخشد.
آیا این کتاب در ادامه کتاب «گمشدگی» است، چون آنجا هم به مسئله کشفحجاب پرداختید؟
از نظر تماتیک به هم مربوط هستند، اما نمیتوان این ارتباط را از نظر موضوعی و شخصیتها دانست. گمشدگی مربوط به علیاصغر حکمت است که در فاجعه مسجد گوهرشاد نقش داشته و کتاب دوم هم یک ماجرای ساخته تخیل است. اگرچه کتاب گمشدگی هم تخیل است، ولی جنبه مستند آن پررنگتر است. «همهچیز درباره نهال، دختر طرخان» داستان زندگی یک دختر 14 ساله است که حدود 100 سال پیش زندگی میکرده و زندگی معمولی دارد. مستأجری به خانه آنها میآید که روز واقعه گوهرشاد تیر میخورد. نهال از آنجا که به مسئله کشفحجاب توجه میکند و چون در خانواده مذهبی بزرگ شده، زندگی او با موضوع گوهرشاد گره میخورد. پدربزرگ نهال با یکی از نائبین حرم حضرت موسیالرضا(ع) ارتباط دارد و به مجروحان واقعه کمک میکند. رفتهرفته اطلاعات تاریخی در قالب رویدادها بیان میشود تا دو دهه بعد که انقلاباسلامی میرسد و همزمان با دوران میانسالی نهال است.
به نظر شما واقعه مسجد گوهرشاد چقدر اهمیت دارد که به عنوان نویسنده به آن واکنش نشان دادید و دو کتاب درباره این موضوع نوشتید؟
در هیچ کجای دنیا به هیچ نیایشگاه و مکان معنوی و مذهبی حمله نظامی نمیشود. این خطای فاحش نظام ستمشاهی بود و یک فاجعه انسانی صورت گرفت که حیف است روشنفکرها و اهل قلم به عنوان یک رویداد ملی- مذهبی به آن نپردازند. من هم به همین دلیل به این موضوع به تقابل سرنیزه و دین پرداختم.
تاکنون در چند اثر به این واقعه پرداخته شده است. وجه تمایز اثر شما با آثار پیشین در چیست؟
من نمیدانم؛ این را باید منتقدان بگویند. به عنوان یک علاقهمند وارد این موضوع شدم و با حمایتهایی که از سوی مخاطب شد، مسیرم را ادامه دادم. علاوه بر این هر رویداد و تهاجم تاریخی یا مذهبی که در پهنه این کشور رخ میدهد، برای من مهم است.
به مستنداتی برای نوشتن این رمان دسترسی داشتید؟
به صورت غیرمستقیم بله، چون داستان من برآمده از تاریخ است، اما عین تاریخ نیست. تاریخ باید در فیلتر ذهن نویسنده پالایش شود تا تبدیل به رمان شود، اگر چنین نباشد نتیجه کار همان تاریخ میشود؛ اشتباه بزرگی که امروزه در پهنه فرهنگی رخ میدهد.
به طور مثال فکر میکنیم جمعآوری خاطرههای مربوط به جنگ، کار داستان را میکند، در حالی که اینطور نیست. باید آن خاطره از فیلتر نمایشی کردن رد شده تا در تاریخ ماندگار شود، درغیر این صورت در حد یک خبر در روزنامهها عمر خواهد کرد.
در مورد انقلاب یا جنگ تحمیلی خاطرههای زیادی جمعآوری شده، اما چون نمایشی نشده، کارکردشان محدود است.
داستان «در غرب خبری نیست» از اریش ماریا رمارک، نویسنده آلمانی است که جنگ جهانی دوم را در پهنه زمان جاودانه کرده است.
اصولاً داستاننویس به تاریخ وفادار نیست، این مرز تا کجاست؟ میشود به صرف رماننویسی در رمان تاریخی، بینهایت تخیل کرد؟
اینکه بگوییم مجازیم دروغ به خورد مردم بدهیم، نه نمیشود. تخیل هم بین افراد متفاوت است؛ یک فرد شیزوفرنی، یک کرونایی، یک گرسنه آفریقایی یا یک فرد تشنه تا یک فرد از اهالی کوههای آلپ، تخیل متفاوتی دارند. نویسنده حرفهای وقتی روی یک سوژه زوم میکند اجازه نمیدهد تخیل جای واقعیت را بگیرد و پا را به مرزهایی بگذارد که اصل ماجرا را دچار آفت کند.
یک تاریخنویس باید چه ابزارهایی در اختیار داشته باشد تا هم داستانی پرکشش بنویسد و هم در اثرش به تحریف تاریخ نپردازد؟
حوزه کار من داستان است، نه تاریخ. البته درست است که این دو با هم همسایه هستند، ولی بر دیگری تفوق ندارند. تاریخ در حوزه هنر کارکرد بسیار محدودی دارد و نحله تاریخ چندان جذابیتی ندارد، مگر آن را نمایشی کرده و با عنصر دراماتیک امتزاج بدهیم. داستاننویسی تاریخی ابزار خاص خود را دارد که همانا هنر داستاننویسی است و اگر کسی حرفهای باشد میتواند از پس آن برآید.
شما اشاره کردید تاریخ باید از فیلتر یک ذهن قوی و حرفهای بگذرد تا خواندنی شود، ولی میبینیم داستانهایی که به تازگی در بستر تاریخ و مذهب نوشته میشوند، چندان حرفهای نیستند. چگونه هم این حمایت ادامه داشته باشد و هم قلمهای قوی و نویسندگان حرفهای پای کار بیایند؟
متأسفانه به تازگی با سیل عظیمی از داستانها و کتابها روبهرو هستیم که ذهن خواننده و بازار نشر را بیشتر دچار آشفتگی میکند. هر کسی که مجوز انتشاراتی گرفته برای اینکه سهمیهاش قطع نشود مجبور است یکی، دو کتاب منتشر کند و همان را هم با پول خود نویسنده منتشر میکند.
این کتابسازیها اعم از ترجمه یا تألیف موجب شده سیل عظیمی از کتاب وارد بازار شوند، در حالی که خیلی از این کتابها واقعاً داستان نیست. در حالی که لازم است کسی که کتاب میخواهد چاپ کند از بزرگان آن حوزه اجازه بگیرد و دستکم امضای چهار کارشناس و نویسنده حرفهای را پای کار خود داشته باشد. یک انتشاراتی برای کار یک تصویرساز از چند نفر تحقیق میکند، اما آیا برای انتخاب کتاب و نویسنده هم چنین دقتی میشود؟
گاه همان انتشاراتیها از نویسندههای گمنامی حمایت میکنند، کتابشان را به چاپهای مختلفی میرسانند، رونماییهای چندباره از کتاب میگیرند و مخاطب را گول میزنند.
من با اینکه چهار دهه به طور حرفهای مینویسم، از هیچ کجا حمایت خاصی نشدم، چند سال کارهایم خواب رفته و حتی بیمهری دیدم. برای کتابهای من مراسم رونمایی گرفته نشده، در حالی که اگر یک داستان عشقی مینوشتم -همانطور که انتشاراتیها به من میگویند- 10 مراسم رونمایی برایش میگرفتند، اما من سالهاست مذهبی نوشتهام و نمیتوانم و نمیخواهم غیر از این حوزه بنویسم. همین کاری که شما دارید انجام میدهید، باید یک منتقد در جلسه رونمایی انجام میداد.
جلسات رونمایی از کتابها هم جایی برای نقد نیست و بیشتر مراسمی فرمایشی است.
باز هم برگزاری این جلسات بهتر از برگزارنشدنش است، چه در فضایمجازی چه در دانشکدههای ادبیات. در دهه 40 و 50 ، تعداد رمانها خیلی محدود بود و به 100 تا هم نمیرسید و از میان آنها پنج اثر شاخص و ماندگار میشد، اما حالا بیشمار کتاب و رمان چاپ میشود که از سوی دستگاههای مختلف هم حمایت میشوند، اما کدام ماندگار شده است؟
اشکال کار کجاست؟
با همه اعتبار کم و کوچک خودمان وارد این دنیای نویسندگی شدیم، اما نخستین کسانی که به ما پشت میکنند، همین دوستان انتشاراتی و دستگاههایی هستند که بودجههای میلیاردی برای حمایت از نویسندگان دینی میگیرند، اما دریغ از اینکه یک آدرس درست به مخاطب بدهند و جز تلفکردن بودجه و پهن کردن سفره برای دوستانشان، کار دیگری نمیکنند.
با خود میگویند چرا باید این سوژه را به مصطفی جمشیدی بدهم، خودمان یکی را پرورش میدهیم و اگر ضعفی داشته باشد، ویراستار آن را انجام میدهد. من خودم داور جشنوارههایی بودم و با این موارد برخورد داشتم که دو فصل یک کتاب را ویراستار نوشته و از فصل سوم کاملاً وصله و پینهاش مشخص است؛ این نویسنده، غوره نشده مویز میشود و دل همه را میزند. در حالی که نویسنده حرفهای باید آنقدر بنویسد، دود چراغ بخورد، بعضاً بیمهری و مهر ببیند تا حرفهای شود.
این جریانها معضلی است که وجود دارد. چند نفر محدود در حوزه نشر هستند که اکثراً روشهای سنتی خود را برای ماندن حفظ کردهاند. من اگر 10 مصاحبه هم بکنم، ککشان نمیگزد. سالهاست با این روش خو کردهاند و نمیشود آنها را از این روش بازداشت.
حاصل این حرفها این است که دیگر از من کتابی نپذیرفتند تا چاپ کنند. در حالی که آنها برای گرفتن کتاب باید به سراغ من بیایند نه اینکه من از طریق رسانه، حرفم را بزنم.
نظر شما