تحولات منطقه

زهرا عبدی متولد مرداد ۱۳۶۳ در تهران است اما در قم زندگی می‌کند. او در رشته کارشناسی علوم اجتماعی گرایش پژوهشگری تحصیل کرده و این روزها او را به عنوان نویسنده کودکان و نوجوانان می‌شناسیم....

درباره نویسنده‌ای که با هزینه شخصی، کاری بزرگ برای بچه‌های یکی از محلات قم انجام داده است/ کلبه کاغذی خانم عبدی
زمان مطالعه: ۱۱ دقیقه

زهرا عبدی متولد مرداد ۱۳۶۳ در تهران است اما در قم زندگی می‌کند. او در رشته کارشناسی علوم اجتماعی گرایش پژوهشگری تحصیل کرده و این روزها او را به عنوان نویسنده کودکان و نوجوانان می‌شناسیم.


این نوشتن برای کودکان و نوجوانان اما همه‌ زندگی او نیست، چون عبدی علاقه شدیدی به کارهای خیرخواهانه دارد؛ نشان به آن نشان که در جریان زلزله کرمانشاه با یک چمدان کتاب و به تنهایی راهی مناطق زلزله‌زده شد تا با خواندن کتاب، رنج خانه‌خرابی و زلزله را برای کودکان کم کند.
 او البته این سال‌ها از این دست کارها کم نکرده که نشان از پررنگ بودن این بخش در زندگی‌اش دارد. فرصتی دست داد تا با او نه درباره کتاب‌ها و نوشته‌هایش بلکه این بار درباره کارهای خیرخواهانه‌اش و مشخصاً کلبه کاغذی او برای کودکان یکی از مناطق محروم قم صحبت کنم.

همه چیز از خیریه آغاز شد
ماجرای کلبه کاغذی من از جایی آغاز شد که سال۹۵ به واسطه یکی از دوستان نویسنده‌ام برای برگزاری یک کارگاه‌ داستان‌نویسی به یک مؤسسه خیریه معرفی شدم. من هم که علاقه‌مند به هر دو حوزه یعنی آموزش نویسندگی و کار خیر بودم، قبول کردم و رفتم. شکر خدا برگزاری آن کارگاه نویسندگی برای بچه‌ها و همراهی با آن‌ها که واقعاً علاقه‌مند بودند سبب شد مسیر زندگی‌ام عوض شود.
در جریان برگزاری کارگاه داستان‌نویسی برای بچه‌های زیرپوشش خیریه برای نخستین بار با بچه‌های حاشیه شهر قم آشنا شده و واقعاً شگفت‌زده شدم. بچه‌هایی که با آن‌ها کار می‌کردم برخلاف بسیاری از بچه‌های دیگری که قبلاً برای آن‌ها کلاس داستان‌نویسی برگزار کرده بودم و یا به واسطه کتاب‌هایم با آن‌ها دیدار داشتم با ذوق و شوقی خاص از کلاس‌هایی که برگزار می‌شد استقبال می‌کردند. نکته جالب درباره بچه‌ها این بود آن‌ها به واسطه نوع زندگی و وضعیت خانوادگی، تقریباً هیچ بهانه‌ای برای خوشحال بودن نداشتند اما بسیار از زندگی راضی بودند و احساس می‌کردم قدر چیزهایی را که در کارگاه به آن‌ها یاد می‌دهم، می‌دانند.
من به‌خاطر نویسنده بودنم به شهرهای زیادی از کشورمان سفر می‌کنم اما مواجهه با بچه‌های محروم برای من بسیار متفاوت بود، چون می‌دیدم بچه‌های مناطق محروم چقدر به یادگیری علاقه دارند و پس از یاد گرفتن چقدر قدرشناس هستند. پس از شرکت در کلاس‌های داستان برای بچه‌های خیریه به ذهنم رسید نباید ارتباطم را با این بچه‌ها قطع کنم. دلم می‌خواست به سهم خودم برای بچه‌های حاشیه شهر کاری انجام دهم که تأثیر آن ماندگار باشد و حال بچه‌ها را خوب کند. پس از مدتی فکر کردن به این نتیجه رسیدم اگر می‌خواهم کار تأثیرگذار و مداوم انجام دهم به مکانی هم نیاز دارم که در اختیار خودم باشد و این بنا باید در یکی از محلات حاشیه شهر باشد و به قول معروف به جای اینکه آن‌ها را به یک محله دیگر بیاورم، من به محله آن‌ها بروم و در متن مردم محله قرار بگیرم.

درباره نویسنده‌ای که با هزینه شخصی، کاری بزرگ برای بچه‌های یکی از محلات قم انجام داده است/ کلبه کاغذی خانم عبدی


با ۵۰ میلیون تومان راهی شدم
روزی که از تصمیمم با بعضی از اطرافیانم حرف زدم، آن‌ها ذهنیت مثبتی درباره کاری که قرار بود انجام دهم نداشتند و من را می‌ترساندند. حرف اطرافیانم این بود اهالی این محله‌ها آدم‌های غریبه را میان خودشان راه نمی‌دهند. حتی حرف‌هایی از این جنس می‌شنیدم که اشرار تو را می‌کشند، می‌دزدند، می‌برند و حرف‌های دیگری از این دست که متأسفانه برای شروع یک کار در یک محله اصلاً دلگرم‌کننده نبود اما من تصمیم خودم را گرفته بودم، برای همین در یکی از روزهای خوب سال۱۳۹۵ برای خرید مکانی برای کتابخانه با پس‌اندازم که ۵۰میلیون تومان بود به روستای جمکران رفتم تا با راهنمایی بنگاه، خانه یا زمینی بخرم. خلاصه چند روزی کارم گشتن برای یافتن خانه‌ای‌ مناسب کارم بود.
یادم هست آن زمان پول یک واحد مسکن مهر تکمیل شده در پردیسان قم را دادم تا بتوانم یک اسکلت نیمه‌کاره در یکی از محله‌های حاشیه‌ای شهر را بخرم.
ساختمان ۶۰متری در مرحله اسکلت را که خریدم، برای تکمیل آن به پول نیاز داشتم و تنها منبع درآمد من هم چاپ کتاب‌ها، سردبیری و خلاصه کارهای فرهنگی بود که انجام می‌دادم، برای همین فکر کردم از این راه کم‌کم ساختمان را تکمیل می‌کنم. وقتی می‌خواستم کار تکمیل ساختمان را آغاز کنم، فکر کردم حالا که بناست اینجا ماندگار شوم، باید مردم محله، من را بپذیرند و دوستم داشته باشند. با این فکر حتی در ساخت کتابخانه هم از مردم همین جا کمک گرفتم. مثلاً اگر یک بنّا را از بیرون می‌آوردم ، هزینه بنایی برایم کمتر می‌شد، اما ترجیح من این بود بنّا و حتی کارگرها هم از محلی‌ها باشند، چون فکر کردم با این کار، پای خانواده‌ها و بچه‌ها به کتابخانه باز می‌شود. کار که آغاز شد خیلی زود تعدادی از مردم محله از ماجرا باخبر شدند، برای همین می‌آمدند و در این آمدن‌ها از مشکلات خودشان برایم می‌گفتند؛ مشکلاتی که یا مالی بود یا جسمی یا روحی و از این قبیل. کار بنّایی که آغاز شد بعضی روزها نذری درست کرده و بین مردم پخش می‌کردیم. در کنار نذری دادن، بعضی وقت‌ها هم اهالی نذری می‌آوردند و کم‌کم ارتباط‌ من و اهالی شکل گرفت.

آن دو کارتن کتاب
وقتی بنایی را آغاز کردم معمولاً در خانه باز بود و این سبب می‌شد همان‌طور که بعضی از بزرگ‌ترها به خانه می‌آمدند، بعضی از بچه‌ها هم از سر کنجکاوی وارد خانه شوند. با خودم دو کارتن کتاب و مقداری هم اسباب‌بازی برده و گوشه حیاط گذاشته بودم. بچه‌ها خودشان می‌آمدند و مشغول بازی و کتاب خواندن می‌شدند و من هم گاهی که کاری نداشتم با آن‌ها همراه و هم‌صحبت می‌شدم و این‌گونه ارتباط اولیه من با بچه‌ها شروع شد. حتی وقتی خانه در حال تکمیل شدن بود اصلاً ماجرای کتابخانه را به مردم نگفتم و به آن‌ها گفته بودم قرار است برای زندگی به اینجا بیایم!  این هم دلیل داشت، چون شنیده بودم در آن محله بعضی‌ها دوست ندارند دخترهایشان کتاب بخوانند و نمی‌خواستم در همان شروع راه مشکلی پیش بیاید. متأسفانه نگاه بعضی‌ها این بود دخترها با خواندن کتاب سرکش می‌شوند و دیگر حرف بزرگ‌ترها را گوش نمی‌دهند که البته فکر بسیار اشتباهی بود؛ اما نکته جالب برایم این بود بچه‌ها به واسطه همان دو کارتن کتابی که برده بودم اسم خانه را کتابخانه گذاشته بودند و اسم من را هم گذاشته بودند خانم عبدی کتابخانه.
من با زحمت زیاد و با هزینه ۴۰میلیون تومان توانستم با سختی فراوان یک خانه ۶۰متری با دو تا اتاق بسازم. ۴۰میلیون تومان را همان‌طور که گفته بودم از راه حق‌التألیف چاپ کتاب‌هایم بدست می‌آوردم که البته آن هم ساده نبود.

 بذری که من کاشتم
من روزی کارم را با یک اسکلت نیمه‌ساخته و دو کارتن کتاب و اسباب بازی شروع کردم اما شکر خدا با تلاش خودم و کمک بعضی از دوستان خیّر در اهدای کتاب و دیگر بخش‌ها الان آن دو کارتن کتاب، به ۱۷ قفسه با چند هزار جلد کتاب تبدیل شده است. بیشتر کتاب‌های کلبه کاغذی یا کتاب کودک‌اند یا درباره کودک.  
در کلبه کاغذی همه‌جور کتاب برای بچه‌ها وجود دارد؛ از کتاب‌های دانستنی، علمی و قصه گرفته تا کتاب‌ رنگ‌آمیزی برای بچه‌هایی که هنوز نمی‌توانند کتاب بخوانند اما لازم است از همین سن کم با کتاب ارتباط داشته باشند. در کنار این‌ها کتاب‌هایی دارم برای مادرانی که می‌خواهند بیشتر بدانند.
جمع شدن کتاب‌های کلبه کاغذی هم ماجرای خودش را دارد. در شروع کارم مجبور بودم کتاب‌ها را خودم بخرم، اما پس از اینکه از کلبه کاغذی در فضای مجازی نوشتم دوستان اهل خیر و نویسنده مرتب به کلبه کاغذی کتاب اهدا کردند. 
در کنار دوستان نویسنده و دوستان خیر، بعضی از نهادها بدون درخواست و نامه‌نگاری کتاب‌هایی به کلبه کاغذی هدیه کردند. غیر از این، بعضی از ناشران تعداد زیادی کتاب برایم فرستادند تا آن‌ها را میان بچه‌های مناطق محروم توزیع کنم. این اتفاقات برایم خیلی خوشایند بود چون دوست داشتم کتابخانه کلبه کاغذی مجموعه‌ای غنی از کتاب برای بچه‌ها باشد.
کتاب‌خوانی و امانت کتاب یکی از فعالیت‌های کلبه کاغذی است اما من فعالیت‌های دیگری هم برای اینجا تعریف کردم؛ ما هم کلاس قرآن داریم، هم داستان‌نویسی و قصه‌گویی، هم کاردستی و زبان؛ در این بخش مربی‌هایی هستند که به طور داوطلبانه با من همکاری می‌کنند. در کل هر خدمتی که اینجا به بچه‌ها ارائه می‌دهیم مجانی است. 
من یک دانه کوچک را کاشتم و فکر نمی‌کردم این همه بزرگ شود و رشد کند، اما شکر خدا آن دانه حالا رشد کرده و جوانه زده و همچنان هم رشد می‌کند. روزی که جرقه کلبه کاغذی که البته اول با این عنوان هم نبود در ذهنم زده شد، بعضی‌ها دلسردم می‌کردند، اما من به این فکر می‌کردم آدم هر کاری را که در این جهان با عشق و علاقه آغاز کند حتی اگر سختی ببیند، می‌تواند موفق شود. همان روزها معتقد بودم بالاخره یک روز سختی‌ها از سر راه آدم برداشته و او موفق می‌شود و برای من هم این اتفاق افتاد. کتاب‌هایی که به کلبه کاغذی رسانده‌ام و اصلاً خود کلبه کاغذی پلی شده میان من، بچه‌ها و هنرمندان حوزه‌های مختلف، چه شاعران و نویسندگان کودک و نوجوان، چه دیگر هنرمندان حوزه‌های مختلف هنری. از همان روز اولی که کلبه کاغذی شکل گرفت دوستان هنرمند زیادی از شهر قم و حتی از دیگر استان‌های کشورمان به دیدن کلبه کاغذی آمدند. خوشبختانه دوستانی که به دیدن کتابخانه می‌آیند معمولاً با خودشان برای بچه‌ها کتاب هدیه می‌آورند و ساعتی را که میهمان کتابخانه می‌شوند چیزهای خوبی به بچه‌ها یاد می‌دهند و من این اتفاق را برای خودم و برای بچه‌ها لطف خدا می‌دانم.

درباره نویسنده‌ای که با هزینه شخصی، کاری بزرگ برای بچه‌های یکی از محلات قم انجام داده است/ کلبه کاغذی خانم عبدی


فقط کتاب‌خوانی نیست
روز اولی که کتابخانه را راه‌اندازی کردم و حتی پیش از آن در ذهنم بود به بچه‌ها کتاب برسانم و با آن‌ها کتاب بخوانم؛ اما خوشبختانه کار کلبه کاغذی به کتاب‌خوانی و رساندن کتاب به کودکان خلاصه نشد چون مردم آن منطقه استقبال بسیار خوبی از این فعالیت کردند. یادم هست مدیرانی به کتابخانه من آمدند و این جمله را به شکل‌های مختلفی گفتند که ما دنبال این بودیم در این منطقه فعالیت داشته باشیم اما در این کار موفق نبودیم، شما چطور توانستید این مسیر را طی کنید؟ جواب من به این دوستان این بود من از همان ابتدا سعی کردم کنار مردم باشم و به سهم خودم با کمک دوستانی که به دیدن کتابخانه می‌آیند بخشی از مشکلات مردم را حل کنم. این حل کردن مشکلات مردم سبب شده آن‌ها من را از خودشان بدانند و من هم با اینکه وظیفه‌ام نبود، به دنبال حل مشکلات محله رفتم. از شماره و نام‌گذاری کوچه‌ها گرفته تا گرفتن تیرچراغ برق، کف‌سازی، کدپستی و... برای محله را پیگیری کردم تا توانستم این امکانات را به محله بیاورم. خودتان بهتر می‌دانید این کارها با یک بار رفتن به هیچ اداره‌ای درست نمی‌شود بلکه باید بارها و بارها رفت و پیگیر مسئله شد. هر اداره‌ای می‌رفتم جواب مسئولان این بود اینجا در محدوده شهری نیست و شامل دریافت خدمات نمی‌شود، اما من هم ول‌کن ماجرا نبودم، برای همین شکر خدا با زحمت فراوان، بخشی از حداقل امکانات برای محله تأمین شد. بارها برای گرفتن خدمات، همراه اهالی به دفتر نماینده مجلس، اداره برق و... مراجعه کردیم تا سرانجام توانستیم شهردار، نماینده مجلس و دیگر مسئولان را به محل بیاوریم که حضور آن‌ها سبب رفع برخی از مشکلات منطقه شد.
 برای خودم اتفاقاتی از این دست، نمود وحدت مردم بود؛ آن هم مسالمت‌آمیز و دوستانه. کلبه کاغذی دلیلی شده برای اینکه وقتی کسی به محله می‌آید، دوست دارد کاری برای مردم و بچه‌ها انجام دهد. نکته مهم در این میان قدرشناسی بعضی از آدم‌های محل است که من را به کارم دلگرم می‌کند. یادم هست پس از اینکه پیگیری فراوانی کردیم و شهرداری برای محله سطل زباله آورد، پیرمرد ۷۰ ساله هر وقت من را می‌دید تا کمر خم می‌شد و برای پیگیری آوردن سطل‌های زباله تشکر می‌کرد. در آن لحظه هم خوشحال می‌شدم و هم ناراحت که چرا باید این مردم برای داشتن یک سطل زباله که حق آن‌هاست این همه از من تشکر کنند و خوشحال باشند.

 یک خاطره
 کلبه کاغذی باعث اتفاقات خوبی برای بعضی از بچه‌های محل شده است. یک نمونه‌اش دختری به نام زهرا بود. زهرا دختر یکی از اهالی بود که خانواده‌اش به او اجازه نمی‌دادند از خانه خارج شود. خارج نشدن او برای مدت طولانی از خانه سبب شده بود زهرا مثل همسن و سال‌هایش رشد نکند. این رشد نکردن به حدی بود که برای بالا آمدن از پله قدم برنمی‌داشت و می‌خزید. زهرا حتی نسبت به سنش در حرف زدن مشکل داشت. خانواده‌اش و همه آن‌هایی که او را می‌دیدند فکر می‌کردند مشکل ژنتیکی دارد که نمی‌تواند حرف بزند، در حالی که این‌طور نبود. وقتی از ماجرا باخبر شدم مدت‌ها با پدرش صحبت و حتی به خاطر زهرا با پدرش دعوا کردم تا اجازه دهد دخترش از خانه بیرون بیاید و با بچه‌های همسن و سال خودش ارتباط داشته باشد. پس از مدت‌ها و با تلاش فراوان، بالاخره یک روز دیدم زهرا دم در خانه‌شان روی فرشی نشسته است. از دیدن این صحنه بی‌نهایت خوشحال شدم. پس از آن کم‌کم پای زهرا هم مثل خیلی از بچه‌های دیگر به کلبه باز شد. آن اتفاق خوب سبب شد او با بچه‌های دیگر ارتباط بگیرد و حرکات و گفتارش به کمک گفتاردرمانی رشد بسیار خوبی داشت. برای من خیلی خوشحال‌کننده است که می‌بینم فعالیت کلبه کاغذی یک‌وجهی نبوده است.

آرزوی من
آرزوی من سلامتی و شادی همه بچه‌ها در هر جای دنیاست. من معتقدم جایی که بچه‌ها هستند خدا به ما نزدیک‌تر است. به نظرم محبت کردن به بچه‌ها محبت کردن به خود ماست، چون بچه‌ها پر از انرژی مثبت هستند، حال آدم را خوب می‌کنند و امید به زندگی را بالا می‌برند.

کمک  همه
در این هشت سالی که کتابخانه کلبه کاغذی راه افتاده، خیلی‌ها به کلبه کاغذی و بچه‌ها کمک کرده‌اند که نمی‌توانم محبت آن‌ها را فراموش کنم. وقتی برای گرفتن خدمات به ادارات و نهادهای مختلف مراجعه کردیم و با این جواب روبه‌رو شدیم که آنجا شامل خدمات شهری نمی‌شود، دوستان رسانه‌ای خیلی کنار ما بودند و کمک کردند حداقل‌هایی برای این مردم در نظر گرفته شود.

منبع: روزنامه قدس

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.